داستان شب
Summary: ما هر شب راس ساعت 23، برای شما یک داستان کوتاه میخوانیم.
- Visit Website
- RSS
- Artist: shenoto | داستان شب
- Copyright: 2015-2018 shenoto - For Personal Use Only
Podcasts:
شماره هزار و چهل و دوم داستان شب مجموعه : #قفسه_روشن #قسمت_چهاردهم کتاب: در سینه ات نهنگی می تپد نویسنده : #عرفان_نظرآهاری ناشر: #صابرین اجرا : #محمدامین_چیت_گران
شماره هزار و سی و پنجم داستان شب مجموعه : #قفسه_روشن #قسمت_سیزدهم کتاب: آتش و خشم درون خاک سفید ترامپ نویسنده : #مایکل_وولف برگردان : #یاسین_قاسمی ناشر: #تیسا اجرا : #محمدامین_چیت_گران
شماره هزار و سی و پنجم داستان شب مجموعه : #قفسه_روشن #قسمت_سیزدهم کتاب: آتش و خشم درون خاک سفید ترامپ نویسنده : #مایکل_وولف برگردان : #یاسین_قاسمی ناشر: #تیسا اجرا : #محمدامین_چیت_گران
شماره هزار و دویست و بیست و هشتم از داستان شب مجموعه : #قفسه_روشن #قسمت_دوازدهم کتاب: #شهرزاد_خسته_س نویسنده : #احسان_رضایی ناشر: #قاف اجرا : #محمدامین_چیت_گران
شماره هزار و دویست و بیست و هشتم از داستان شب مجموعه : #قفسه_روشن #قسمت_دوازدهم کتاب: #شهرزاد_خسته_س نویسنده : #احسان_رضایی ناشر: #قاف اجرا : #محمدامین_چیت_گران
باری دیگر داستانی از پادکست داستان شب را بشنوید، اینبار به مناسبت روز تولد آقای نویسنده. حکایت دلتنگی هایش حالا که به 29 سالگی رسیده.
باری دیگر داستانی از پادکست داستان شب را بشنوید، اینبار به مناسبت روز تولد آقای نویسنده. حکایت دلتنگی هایش حالا که به 29 سالگی رسیده.
سر بیگناه پای دار میره بالای دار نمیره. سر بی گناه پای دار میره بالای دار نه! سر بی گناه. بی گناه... از روزی که حکمش رو دادن فقط این جمله رو با خودش تکرار می کرد. به امید این جمله روزها رو سپری می کرد. سحر توی انفرادی که بود همش با خودش حرف می زد. می گفت من از مردن نمی ترسم. من از این جوری مردن می ترسم!...
سر بیگناه پای دار میره بالای دار نمیره. سر بی گناه پای دار میره بالای دار نه! سر بی گناه. بی گناه... از روزی که حکمش رو دادن فقط این جمله رو با خودش تکرار می کرد. به امید این جمله روزها رو سپری می کرد. سحر توی انفرادی که بود همش با خودش حرف می زد. می گفت من از مردن نمی ترسم. من از این جوری مردن می ترسم!...
کودکی سرشار بود از خیال سادگی . همراه با بی خیالی که اضطراب زمان هدایتش نمی کرد. می توانستیم چشمانمان را ببندیم و از بوی مهر پاییزی مشاممان را پر کنیم و پس از کمی تامل سرمای وجودت را فرابگیرد و بخزی زیر لحاف کرسی و حتی به کاسه آشی با نعناع داغ فراوان فکر کنی و ...
کودکی سرشار بود از خیال سادگی . همراه با بی خیالی که اضطراب زمان هدایتش نمی کرد. می توانستیم چشمانمان را ببندیم و از بوی مهر پاییزی مشاممان را پر کنیم و پس از کمی تامل سرمای وجودت را فرابگیرد و بخزی زیر لحاف کرسی و حتی به کاسه آشی با نعناع داغ فراوان فکر کنی و ...
روزهایی هست که پشت پنجره می شینی و درخود فرو می روی به هنگام آرامی . روزهایی هست که حوصله کسی را نداشته باشی. درست همین لحظه هاست که کسی پیدا می شود تا حالت را خوش کند...
روزهایی هست که پشت پنجره می شینی و درخود فرو می روی به هنگام آرامی . روزهایی هست که حوصله کسی را نداشته باشی. درست همین لحظه هاست که کسی پیدا می شود تا حالت را خوش کند...
اول گفت بعد اینکه جنگ تموم بشه ، لنینگراد رو ترک می کنم و میرم خونه ییلاقی پدربزرگم توی هامبورگ . گفتم جنگ که هنوز تموم نشده! ... یادبگیریم که حقوق یکدیگر را رعایت کنیم. آن چه می شنوید مجموعه لطفا یکی مرا نجات بدهد ، نوشته بابک زمانی و من محمود سرمدی ، گوینده سه شنبه های چپق . و ممنونیم که داستان شب رو همراهی می کنید.
اول گفت بعد اینکه جنگ تموم بشه ، لنینگراد رو ترک می کنم و میرم خونه ییلاقی پدربزرگم توی هامبورگ . گفتم جنگ که هنوز تموم نشده! ... یادبگیریم که حقوق یکدیگر را رعایت کنیم. آن چه می شنوید مجموعه لطفا یکی مرا نجات بدهد ، نوشته بابک زمانی و من محمود سرمدی ، گوینده سه شنبه های چپق . و ممنونیم که داستان شب رو همراهی می کنید.