حاکم و خدمتکار باهوش




داستان شب show

Summary: حاکم در اتاق خودش در قصر نشسته بود . کنار دستش مرکب و کاغذ گذاشته بود و چیزی می نوشت . خدمتکار هم ظرف های غذا رو یکی یکی می آورد و توی سفره می چید. در همین حال ناگهان پایش به گوشه فرش گیر کرد و ظرف غذا از دستش به زمین افتاد. غذا روی زمین ریخت و مقداری هم روی لباس حاکم پاشید. خدمتکار با ترس و لرز به حاکم نگاه کرد... داستان: حاکم و خدمتکار باهوش نویسنده: زینب علیزاده خوانش: الیکا صالحی