پﺍﺩکﺲﺗ ﻩﺍی داستان شب 49




داستان شب show

Summary: یکی بود یکی نبود سوزن گرامافون گیر کرده. سرم را برمی گردانم . از پشت پنجره با شیشه های دودی آسمان را می بینم که چقدر به من نزدیک است و من در این طرف پنجره بر روی صندلی آرام نشسته ام و اسلحه ای را به سمت قلبم نشانه رفته ام. چند لحظه بعد به آرامی ماشه اسلحه را می کشم ...