یک دونه سنگ




داستان شب show

Summary: یکی بود یکی نبود آریا برای گردش به کنار رودخونه رفته بود. آفتاب زیبا در آسمان می درخشید و صدای جریان آب رودخونه روح اون رو نوازش می داد . پرنده ها از روی یک شاخه با هم به آسمان پر کشیدند و آریا نمی دونست چی شد که یه دفعه یاد دوستش افتاد و همون موقع یک سنگ جلوی پاش نظرش رو جلب کرد... داستان "یکدونه سنگ" نویسنده و خوانش : سهی بانو ذوالقدر