داستان شب
Summary: ما هر شب راس ساعت 23، برای شما یک داستان کوتاه میخوانیم.
- Visit Website
- RSS
- Artist: shenoto | داستان شب
- Copyright: 2015-2018 shenoto - For Personal Use Only
Podcasts:
جووانی بوکاچیو یکی از چهرههای برجسته تاریخ ادبیات ایتالیا است. او را در کنار دانته یکی از اصلاحگران زبان ایتالیایی میدانند. بوکاچیو همچنین از مقامات دولتی فلورانس بود و فضای بسیاری از داستانهایش در این شهر میگذرد. "شاهین" داستان مردی ثروتمند است به نام فدریکو که از دیرباز دلباخته بانویی است و در گذرزمان فقیر می شود و تنها دارایی با ارزشش یک شاهین است که همین پرنده باعث دیدار مجدد فدریکو با آن بانو می شود. اینکه چرا شاهین باعث این دیدار مجدد می شود و چه بر سر شاهین و فدریکو می آید را در این داستان زیبا بشنوید... داستان "شاهین" نویسنده : جووانی بوکاچیو برگردان : محمد قاضی خوانش : شبنم حاتمی
اصلا به نظر مشکوک نمی یومد. اگه کسی دست بند های دور دستشو نمی دید، هیچ حدسی نمی تونست در موردش بزنه . در باز شد و یه نفر با دوتا لیوان و یه پرونده خاکستری رنگ ، روبروی او نشست. از شکل و شمایلش معلوم بود که پلیسه. یکی از لیوان ها رو به سمتش هل داد اما او کوچکترین حرکتی نکرد. فقط به دستاش که وسط میز گره کرده بود نگاه می کرد . بلاخره صبر پلیس تموم شد و گفت : خوب شروع کن . برای چی اون کار رو کردی . کدوم آدم می تونه انقدر مریض باشه که بتونه همچین کاری بکنه ها؟ .... داستان "مرد نامرئی" نویسنده : پارسا گلدار خوانش : امیر عطرچی
اصلا به نظر مشکوک نمی یومد. اگه کسی دست بند های دور دستشو نمی دید، هیچ حدسی نمی تونست در موردش بزنه . در باز شد و یه نفر با دوتا لیوان و یه پرونده خاکستری رنگ ، روبروی او نشست. از شکل و شمایلش معلوم بود که پلیسه. یکی از لیوان ها رو به سمتش هل داد اما او کوچکترین حرکتی نکرد. فقط به دستاش که وسط میز گره کرده بود نگاه می کرد . بلاخره صبر پلیس تموم شد و گفت : خوب شروع کن . برای چی اون کار رو کردی . کدوم آدم می تونه انقدر مریض باشه که بتونه همچین کاری بکنه ها؟ .... داستان "مرد نامرئی" نویسنده : پارسا گلدار خوانش : امیر عطرچی
یکدفعه جیمز درست از پشت سرش صدای خش خش برگ ها را شنید و برگشت و چشمش به پیرمردی با کت و شوار سبز تیره و عجیبی افتاد که از لای بوته ها بیرون آمد. قد پیرمرد خیلی کوتاه بود. اما کله تاس و خیلی بزرگی داشت و ریش و سبیل سیاه و سیخ سیخی اش ، تمام صورتش را پوشانده بود. پیرمرد ... داستان: جیمز و هلوی غول پیکر (2) نویسنده: رولد دال خوانش: محمد امین چیت گران
وای ! چه زیباست! او در آنجا به انتظار من و من در اینجا به انتظار او! در تمام موارد مانند هم عمل می کنیم بی شک نیمه گمشده یکدیگریم! داستان "درکوچه کسی نبود" نویسنده و خوانش : سیامک احمدی
وای ! چه زیباست! او در آنجا به انتظار من و من در اینجا به انتظار او! در تمام موارد مانند هم عمل می کنیم بی شک نیمه گمشده یکدیگریم! داستان "درکوچه کسی نبود" نویسنده و خوانش : سیامک احمدی
آن که به نظر کوچکتر می آمد گفت : کاش ظاهر ما را عوض نمی کردی . حالا احساس می کنم دنیای بزرگتری هم هست! داستان "دنیای دیگر" نویسنده : سرور غدیری ثانی خوانش : حامد ثانی
آن که به نظر کوچکتر می آمد گفت : کاش ظاهر ما را عوض نمی کردی . حالا احساس می کنم دنیای بزرگتری هم هست! داستان "دنیای دیگر" نویسنده : سرور غدیری ثانی خوانش : حامد ثانی
در زمان های قدیم وزیر دانا و مهربانی زندگی می کرد که همیشه به فکر مردم کشورش بود. اون چون می دید پادشاه به فکر مردمه برای همین هرچه پادشاه فرمان می داد اطاعت می کرد. پادشاه عادل و درستکار بود اما کمی کم تحمل و سختگیر هم بود. اون نمی تونست هیچ نافرمانی ای رو تحمل کنه. اگه کوچکترین خلافی از کسی می دید، اون رو مجازات می کرد و ... داستان: وزیر وفادار نویسنده: زینب علیزاده خوانش: مهیار گودرزی
گریم تمام شد . هنرپیشه آماده رفتن به صحنه بود ، که خبر مرگ کودکش را شنید. تماشاگران بی تابی می کردند. وقت به سرعت می گذشت. چاره ای نبود. تصمیم گرفت جلوی پرده ظاهر شود و ماجرا را برای مردم بازگوید. او هنرپیشه کمدی بود... داستان "اشک هنرپیشه" نویسنده : محمد عاصمی خوانش : غزال حسینی
گریم تمام شد . هنرپیشه آماده رفتن به صحنه بود ، که خبر مرگ کودکش را شنید. تماشاگران بی تابی می کردند. وقت به سرعت می گذشت. چاره ای نبود. تصمیم گرفت جلوی پرده ظاهر شود و ماجرا را برای مردم بازگوید. او هنرپیشه کمدی بود... داستان "اشک هنرپیشه" نویسنده : محمد عاصمی خوانش : غزال حسینی
آن جا بهتر از فروش کنار خیابان های اصلی است. کنار خیابان های اصلی فروش بیشتر است ولی استرس پدر آدم را در می آورد. باید یک چشمت به مشتری باشد و صد چشم دیگر به اطراف که نکند ماموران سد معبر بیایند ، جول و بساطت را جمع کنند و بریزند توی وانتشان. داستان : "دست های خوب" نویسنده و خوانش : کامبیز آریان زاد
آن جا بهتر از فروش کنار خیابان های اصلی است. کنار خیابان های اصلی فروش بیشتر است ولی استرس پدر آدم را در می آورد. باید یک چشمت به مشتری باشد و صد چشم دیگر به اطراف که نکند ماموران سد معبر بیایند ، جول و بساطت را جمع کنند و بریزند توی وانتشان. داستان : "دست های خوب" نویسنده و خوانش : کامبیز آریان زاد
موشی شتری را دید که افسارش به هیچ جا بسته نیست . نزدیک شتر آمد وقتی دید هیکل شتر چند برابر هیکل خودش است ، و افسار او هم به جایی بسته نیست، هوس کرد افسار شتر را بگیرد. موش افسار شتر را توی دستش گرفت. شتر به موش نگاه کرد اما به او چیزی نگفت. شتر با خودش گفت... داستان: موش مغرور و ادعای بزرگی نویسنده: زینب علیزاده خوانش: الیکا صالحی
بابا دکتر نمی رفت. همیشه کار می کرد. از وقتی هم سن من بود کار می کرده . پدربزرگ خیلی زود مرده و بابا مجبور بوده توی کوره آجرپزی ، توی رستوران ، توی پارک و توی ساختمون سازی کار کند. برای همین همه کار بلد است. یک روز برایم پیتزا پخت. خیلی خوشمزه بود... داستان "بیدار شو" نویسنده : زهره شعبانی خوانش : رامین یوسفی