داستان شب show

داستان شب

Summary: ما هر شب راس ساعت 23، برای شما یک داستان کوتاه می‌خوانیم.

Join Now to Subscribe to this Podcast
  • Visit Website
  • RSS
  • Artist: shenoto | داستان شب
  • Copyright: 2015-2018 shenoto - For Personal Use Only

Podcasts:

 پریشان خانه | File Type: audio/mpeg | Duration: 00:10:58

حوض مربعی کم ارتفاع آبی رنگ خانه ما به درد لباس شستند نمی خورد . ولی خانم هاشم آقا که آب خانه شان قطع شده ، لباس هایش را آورده خانه ما بشوید. مامان آقای خجتی معلم کیوان را برای دختر طلاق گرفته ی خانم هاشم آقا پیشنهاد کرده و حالا صحبت سر خصوصیات اخلاقی خانم پری و آقای حجتی است... داستان "پریشان خانه" نویسنده : فروغ کشاورز خوانش : حمیدرضا دانش

 خواب شفیره ها | File Type: audio/mpeg | Duration: 00:23:43

صدای وحشت زده و بغض آلود مریم را از دور می شنیدم که یک بند فریاد می زد: افسانه! افسانه! افسانه! ... آن قدر در جنگل پیش رفتم که به صخره های عظیم کوه رسیدم. امکان نداشت افسانه (دختربچه توانسته باشد از این صخره ها بالا برود. از مسیر دیگری برگشتم و دوباره از رودخانه عبور کردم . حالا مریم هم نبود! دیگر صدایش هم نمی آمد! میان درختان راش راه افتادم و بلند فریاد زدم : افسانه ! مریم ! افسانه ! مریم !... داستان "خواب شفیره ها" نویسنده و خوانش : علیرضا ایرانمهر موسیقی و تنظیم : آرش سلگی

 خواب شفیره ها | File Type: audio/mpeg | Duration: 00:23:43

صدای وحشت زده و بغض آلود مریم را از دور می شنیدم که یک بند فریاد می زد: افسانه! افسانه! افسانه! ... آن قدر در جنگل پیش رفتم که به صخره های عظیم کوه رسیدم. امکان نداشت افسانه (دختربچه توانسته باشد از این صخره ها بالا برود. از مسیر دیگری برگشتم و دوباره از رودخانه عبور کردم . حالا مریم هم نبود! دیگر صدایش هم نمی آمد! میان درختان راش راه افتادم و بلند فریاد زدم : افسانه ! مریم ! افسانه ! مریم !... داستان "خواب شفیره ها" نویسنده و خوانش : علیرضا ایرانمهر موسیقی و تنظیم : آرش سلگی

 مادربزرگ عنکبوت | File Type: audio/mpeg | Duration: 00:10:25

اسکیموها مردمانی هستند که در قطب شمال زندگی می کنند. قطب شمال منطقه سردسیری است که زمستان های طولانی و پربرف دارد. در فصل زمستان در قطب شمال ، تمام روزها تاریک است و برعکس در فصل تابستان همه جا روشن است و خورشید غروب نمی کند. در زمان های قدیم فقط حیوان ها روی زمین زندگی می کردند و شمال زمین کاملا تاریک بود. در ابتدا حیوان ها به این تاریکی عادت کرده بودند. اما بعدها متوجه شدند که هنگام راه رفتن یا در سوراخ ها می افتند و یا با هم برخورد می کنند. به این ترتیب از تاریکی خسته شدند و تصمیم گرفتند چاره ای پیدا کنند... داستان: مادربزرگ عنکبوت نویسنده: پوپک جوان خوانش: لیلی رشیدی

 بختک | File Type: audio/mpeg | Duration: 00:12:22

از بچگی از فوتبال متنفر بودم از همان وقتی که علی و جواد در کوچه گل کوچیک بازی می کردند و من را بازی نمی دادند! می گفتند : آخه دخترا که فوتبال بلد نیستند!!! می گفتند پسرا شیرن مثه شمشیرن ! دخترا ... بقیش یادم نمی آید . اما می دانم حرف خوبی نبود. چون همین الان هم که فکر می کنم بدون اینکه کلماتش را به یاد بیاورم ، ته گلویم تلخ می شود. فوتبال مزخرف ترین بازی دنیاست!... داستان "بختک" نویسنده : ناهید طباطبایی خوانش : شوکا زندباف

 بختک | File Type: audio/mpeg | Duration: 00:12:22

از بچگی از فوتبال متنفر بودم از همان وقتی که علی و جواد در کوچه گل کوچیک بازی می کردند و من را بازی نمی دادند! می گفتند : آخه دخترا که فوتبال بلد نیستند!!! می گفتند پسرا شیرن مثه شمشیرن ! دخترا ... بقیش یادم نمی آید . اما می دانم حرف خوبی نبود. چون همین الان هم که فکر می کنم بدون اینکه کلماتش را به یاد بیاورم ، ته گلویم تلخ می شود. فوتبال مزخرف ترین بازی دنیاست!... داستان "بختک" نویسنده : ناهید طباطبایی خوانش : شوکا زندباف

 شیرینی | File Type: audio/mpeg | Duration: 00:06:52

مادربزرگ بلند شد و توپ را برداشت و دست هایش را بالا برد از سر کمرش تا نوک انگشتانش تیر کشید. ناله کرد و توپ را انداخت در خانه بغلی. دوباره صدای بچه ها بلند شد . هورااااااا رضا شانس آوردیا ! لابد نوه هاش اونجان که توپ رو پس فرستاد وگرنه خودش میو مد و کلی غر می زد. مادربزرگ باز هم دلش گرفت . آمد بنشیند که دید دوباره توپ بچه ها از بالای سرش گذشت و افتاد بالای درخت نارنج و چنتا نارنجک از نارنجک های سبز درختش ریخت!... داستان "شیرینی" نویسنده و خوانش : پویا روانبخش

 شیرینی | File Type: audio/mpeg | Duration: 00:06:52

مادربزرگ بلند شد و توپ را برداشت و دست هایش را بالا برد از سر کمرش تا نوک انگشتانش تیر کشید. ناله کرد و توپ را انداخت در خانه بغلی. دوباره صدای بچه ها بلند شد . هورااااااا رضا شانس آوردیا ! لابد نوه هاش اونجان که توپ رو پس فرستاد وگرنه خودش میو مد و کلی غر می زد. مادربزرگ باز هم دلش گرفت . آمد بنشیند که دید دوباره توپ بچه ها از بالای سرش گذشت و افتاد بالای درخت نارنج و چنتا نارنجک از نارنجک های سبز درختش ریخت!... داستان "شیرینی" نویسنده و خوانش : پویا روانبخش

 شازده کوچولو (قسمت سوم) | File Type: audio/mpeg | Duration: 00:15:34

شازده کوچولو پرسید : نگفتی خار به چه دردی می خوره؟ شازده کوچولو وقتی چیزی می پرسید دیگه دست بردار نبود. اوقات من هم از دست آن پیچ لعنتی تلخ بود و به همین جهت جواب سربالا دادم و گفتم : خار به هیچ دردی نمی خوره فقط نشانه بدجنسی گل هاست. ولی پس از یک لحظه سکوت با بغض خاصی گفت ... داستان: شازده کوچولو (3) نویسنده: آنتوان دوسنت اگزوپری خوانش: نیما بانک

 مامان تو زنی یا مرد؟ | File Type: audio/mpeg | Duration: 00:05:45

- مامان تو زنی یا مردی ؟ - زنم دیگه ! پس چیم ؟ - بابا چی اونم زنه ؟ - نه مامانی بابا مرده . - راست می گی مامان ؟ - آره چطور مگه ؟ - هیچی مامان . دیگه کی زنه؟ ... داستان "مامان تو زنی یا مرد؟" نویسنده : ناشناس خوانش : آرش خشنود

 مامان تو زنی یا مرد؟ | File Type: audio/mpeg | Duration: 00:05:45

- مامان تو زنی یا مردی ؟ - زنم دیگه ! پس چیم ؟ - بابا چی اونم زنه ؟ - نه مامانی بابا مرده . - راست می گی مامان ؟ - آره چطور مگه ؟ - هیچی مامان . دیگه کی زنه؟ ... داستان "مامان تو زنی یا مرد؟" نویسنده : ناشناس خوانش : آرش خشنود

 لاله | File Type: audio/mpeg | Duration: 00:17:20

داستان درباره پیرمردی تارک دنیا به اسم خداداد است. چیزی که اسباب تعجب همه شده بود ، این بود که در 2-3 سال اخیر خداداد در آبادی ها و اغلب در بازار دماوند دیده می شد که پارچه زنانه قند و چای و خرده ریز می خرید. گاهی هم در کوه های اطراف در آب گرم او را با یک دخترک کولی دیده بودند. 4 سال پیش یک شب سرد. از آن سرماها که با چنگال آهنین خودش صورت انسان را می خراشد، خداداد همین که چراغ را فوت کرد و در رختخواب رفت، صدای غریبی شنید. ناله های بریده بریده که معلوم نبود صدای جانور است یا آدمی زاد... داستان "لاله" نویسنده : صادق هدایت خوانش : زهرا چشمه

 لاله | File Type: audio/mpeg | Duration: 00:17:20

داستان درباره پیرمردی تارک دنیا به اسم خداداد است. چیزی که اسباب تعجب همه شده بود ، این بود که در 2-3 سال اخیر خداداد در آبادی ها و اغلب در بازار دماوند دیده می شد که پارچه زنانه قند و چای و خرده ریز می خرید. گاهی هم در کوه های اطراف در آب گرم او را با یک دخترک کولی دیده بودند. 4 سال پیش یک شب سرد. از آن سرماها که با چنگال آهنین خودش صورت انسان را می خراشد، خداداد همین که چراغ را فوت کرد و در رختخواب رفت، صدای غریبی شنید. ناله های بریده بریده که معلوم نبود صدای جانور است یا آدمی زاد... داستان "لاله" نویسنده : صادق هدایت خوانش : زهرا چشمه

 جیمز و هلوی غول پیکر (قسمت سوم) | File Type: audio/mpeg | Duration: 00:13:24

جیمز بدو پیش عمه ها رفت . عمه اسپانج ادامه داد : می خوام اون هلویی که اون بالا روی بلندترین شاخه هست رو بچینی . می بینی ؟ جیمز گفت : بله عمه اسپانج می بینم . عمه اسپانج : حق نداری یه ذره اش رو هم بخوری ! من و عمه اسپایکر قراره همین الان اون رو با هم نصف کنیم و بخوریم ! بجنب ! برو بالا ! داستان: جیمز و هلوی غول پیکر (3) نویسنده: رولد دال خوانش: محمدامین چیت گران

 رفته بودیم تا خط مقدم | File Type: audio/mpeg | Duration: 00:06:21

اگر نمی دونستی کجایی و تا آخرش می رفتی از خودت می پرسیدی : آخرش که چی ؟! راستش آخرش حتی همون هیچی هم نبود! چند تا تانک هم دیدیم بزرگ بودند اما قد یه کوه نبودند اما بزرگ بودند. این ور تر چند تا قمقمه گذاشته بودند. چند تا پوتین رو هم زیر خاک کرده بودند یه جوری که معلوم بود پوتین ها به پای آدمی نیست . اما اون ها دوست داشتند ما فکر کنیم پوتین ها به پای آدمی ، رزمنده ای چیزی هست. اما نبود... داستان "رفته بودیم تا خط مقدم" نویسنده : پوریا عالمی خوانش : غزال صداقت

Comments

Login or signup comment.