داستان شب
Summary: ما هر شب راس ساعت 23، برای شما یک داستان کوتاه میخوانیم.
- Visit Website
- RSS
- Artist: shenoto | داستان شب
- Copyright: 2015-2018 shenoto - For Personal Use Only
Podcasts:
زبان کوچک پدرم نویسنده رسول پرویزی گوینده سحر برزکار داستان زندگی پسری است به نام اکبر که به همراه خانواده برای زندگی از دهات به شهر آمده است و پدرش می خواهد لوزه اش (زبان کوچک) را عمل کند و برای یک هفته خانواده را ترک کند و به مادر خانواده هم می گوید که نیازی نیست تو بیایی و من بعد از یک هفته برمی گردم. بعد حسابی ریش ها یش را می تراشد و عطر به خود می زند و تمامی لباس هایش را عوض می کند که برود و همسرش شک می کند که برای رفتن به بیمارستان که این قدر نیازی نیست آدم به خودش برسد! ...
زبان کوچک پدرم نویسنده رسول پرویزی گوینده سحر برزکار داستان زندگی پسری است به نام اکبر که به همراه خانواده برای زندگی از دهات به شهر آمده است و پدرش می خواهد لوزه اش (زبان کوچک) را عمل کند و برای یک هفته خانواده را ترک کند و به مادر خانواده هم می گوید که نیازی نیست تو بیایی و من بعد از یک هفته برمی گردم. بعد حسابی ریش ها یش را می تراشد و عطر به خود می زند و تمامی لباس هایش را عوض می کند که برود و همسرش شک می کند که برای رفتن به بیمارستان که این قدر نیازی نیست آدم به خودش برسد! ...
طشت خون نویسنده اسماعیل فصیح گوینده افسانه فتاحی در فضای تهران عهد ناصرالدین شاه، عشق به نور و کمال هنری ، در تقابل با جهل و کین، سرنوشتی تلخ و مرگبار می یابد و "کمال" ، قهرمان جوان داستان ، متعاقب پاره شدن تابلوهایش به دست عمال حکومت قاجار، با بریدن رگ های گردن به مرگ می رسد. طشتی از خون میراثی است که هنرمند کمال طلب در جامعه متحجر و هنرستیز از پیش کسوتان خود به ارث می برد و از خود باقی می گذارد و پدر "کمال" ، در واکنشی نمادین ، با سر کشیدن خود درون طشت ، کمال هنری فرزندش را به آیندگان منتقل می سازد.
طشت خون نویسنده اسماعیل فصیح گوینده افسانه فتاحی در فضای تهران عهد ناصرالدین شاه، عشق به نور و کمال هنری ، در تقابل با جهل و کین، سرنوشتی تلخ و مرگبار می یابد و "کمال" ، قهرمان جوان داستان ، متعاقب پاره شدن تابلوهایش به دست عمال حکومت قاجار، با بریدن رگ های گردن به مرگ می رسد. طشتی از خون میراثی است که هنرمند کمال طلب در جامعه متحجر و هنرستیز از پیش کسوتان خود به ارث می برد و از خود باقی می گذارد و پدر "کمال" ، در واکنشی نمادین ، با سر کشیدن خود درون طشت ، کمال هنری فرزندش را به آیندگان منتقل می سازد.
داستان بلال فروش نویسنده و خوانش : علی اکبر شیرازی مردی داستان زندگیش از زمانی که در کودکی بلال فروشی می کرد و پیش پدرش کار می کرد را تا زمانی که پدر پیرش را به تفریج می برد در حالی که خودش مردی جا افتاده شده است بازگو می کند...
داستان بلال فروش نویسنده و خوانش : علی اکبر شیرازی مردی داستان زندگیش از زمانی که در کودکی بلال فروشی می کرد و پیش پدرش کار می کرد را تا زمانی که پدر پیرش را به تفریج می برد در حالی که خودش مردی جا افتاده شده است بازگو می کند...
داستان " قشنگترین شعر دنیا " نویسنده : زهره_شعبانی خوانش : آذین_پیشوا این داستان روایت دختربچه ای بازیگوش است که خاطره جالبی با دستفروش وانتی محله اشان دارد . او که شوق بسیاری برای صحبت کردن با بلندگوی رجب (دستفروش وانتی ) داشت نقشه ای می کشد اما برای خودش و مادرش و رجب دردسر ساز می شود... https://t.me/dastaneshab
داستان " قشنگترین شعر دنیا " نویسنده : زهره_شعبانی خوانش : آذین_پیشوا این داستان روایت دختربچه ای بازیگوش است که خاطره جالبی با دستفروش وانتی محله اشان دارد . او که شوق بسیاری برای صحبت کردن با بلندگوی رجب (دستفروش وانتی ) داشت نقشه ای می کشد اما برای خودش و مادرش و رجب دردسر ساز می شود... https://t.me/dastaneshab
یکی بود یکی نبود پس از اتمام کار دومم خسته سوار اتومبیلم می شوم و قصد دارم به سمت منزل حرکت کنم.سوییچ را که گرداندم چشمم به آمپر بنزین افتاد. چراغش چند ساعت پیش روشن شده بود. آهی کشیدم و با خودم گفتم . پمپ بنزین اتوبان یادگار بنزین می زنم. عادت به استفاده از کولر ماشین ندارم و به جای آن همیشه شیشه ماشین را پایین می کشم...
یکی بود یکی نبود پس از اتمام کار دومم خسته سوار اتومبیلم می شوم و قصد دارم به سمت منزل حرکت کنم.سوییچ را که گرداندم چشمم به آمپر بنزین افتاد. چراغش چند ساعت پیش روشن شده بود. آهی کشیدم و با خودم گفتم . پمپ بنزین اتوبان یادگار بنزین می زنم. عادت به استفاده از کولر ماشین ندارم و به جای آن همیشه شیشه ماشین را پایین می کشم...
یکی بود یکی نبود حتی وقتی می خندیم ما چهار زنیم وقتی دور هم جمع می شویم ، می توانیم بخندیم حتی اگر غمگین باشیم . ما رژلب و پودر صورتمان را به یکدیگر تعارف می کنیم و در آینه کوچکی که دست به دست می گردد به خودمان نگاه می کنیم . حرف های ما از بچه هایمان شروع و به مردهایمان ختم می شود. همین است که صدایمان اول نرم و لطیف است و آرام آرام خشن و خشن تر می شود. ما با لذت زیاد از خیانت هایمان می گوییم! ...
یکی بود یکی نبود حتی وقتی می خندیم ما چهار زنیم وقتی دور هم جمع می شویم ، می توانیم بخندیم حتی اگر غمگین باشیم . ما رژلب و پودر صورتمان را به یکدیگر تعارف می کنیم و در آینه کوچکی که دست به دست می گردد به خودمان نگاه می کنیم . حرف های ما از بچه هایمان شروع و به مردهایمان ختم می شود. همین است که صدایمان اول نرم و لطیف است و آرام آرام خشن و خشن تر می شود. ما با لذت زیاد از خیانت هایمان می گوییم! ...
یکی بود یکی نبود نامه کرم چوب به دارکوب دوست نادیده ام مدت هاست شما را از علامات صادره تان می شناسم و با طریقی که جنابعالی پیشرفت می نمایید به زودی به دیدار یکدیگر نائل خواهیم شد . صدالبته پشتکار شما قابل تحسین است.چه گمان نمی برم تا آخر زمستان امسال اصولا جنگلی باقی بگذارید. اما دوست عزیز رعایت حال باقی موجودات زنده هم لازم به نظر می رسد!
یکی بود یکی نبود نامه کرم چوب به دارکوب دوست نادیده ام مدت هاست شما را از علامات صادره تان می شناسم و با طریقی که جنابعالی پیشرفت می نمایید به زودی به دیدار یکدیگر نائل خواهیم شد . صدالبته پشتکار شما قابل تحسین است.چه گمان نمی برم تا آخر زمستان امسال اصولا جنگلی باقی بگذارید. اما دوست عزیز رعایت حال باقی موجودات زنده هم لازم به نظر می رسد!
یکی بود یکی نبود شلوارهای وصله دار غم و شادی با هم مسابقه داشتند. حیاط مدرسه غرق در خنده و گریه بود. شاگردی که از دالان مدرسه می گذشت ، لب و لوچه اش آویزان بود اما وقتی به حیاط می رسید موج شادی بچه ها محاصره اش می کرد و آن وقت او هم مثل بچه ها می خندید . ماجرا چه بود؟ آقای ناظم صدبار گفته بود کت و شلوار بپوشید اما کسی گوش نمی داد...