![داستان شب show](https://d3dthqtvwic6y7.cloudfront.net/podcast-covers/000/089/153/medium/.jpg)
داستان شب
Summary: ما هر شب راس ساعت 23، برای شما یک داستان کوتاه میخوانیم.
- Visit Website
- RSS
- Artist: shenoto | داستان شب
- Copyright: 2015-2018 shenoto - For Personal Use Only
Podcasts:
آن روز بعد از ظهر زن از او پرسید. این عادت قدیمیه که با خودت این طوری حرف می زنی؟ او درحالی که نگاهش را از میز می گرفت سوال را از مرد جوان پرسید. انگار این فکر همان لحظه به مغزش خطور کرد. اما مسلما این گونه نبود و مدتی می گذشت که این فکر او را به خود مشغول کرده بود... داستان "هواپیما با او طوری حرف می زد گویی شعر می خواند" نویسنده : هاروکی مواراکامی خوانش : پویا پزشکیان
آن روز بعد از ظهر زن از او پرسید. این عادت قدیمیه که با خودت این طوری حرف می زنی؟ او درحالی که نگاهش را از میز می گرفت سوال را از مرد جوان پرسید. انگار این فکر همان لحظه به مغزش خطور کرد. اما مسلما این گونه نبود و مدتی می گذشت که این فکر او را به خود مشغول کرده بود... داستان "هواپیما با او طوری حرف می زد گویی شعر می خواند" نویسنده : هاروکی مواراکامی خوانش : پویا پزشکیان
آن روز بعد از ظهر زن از او پرسید. این عادت قدیمیه که با خودت این طوری حرف می زنی؟ او درحالی که نگاهش را از میز می گرفت سوال را از مرد جوان پرسید. انگار این فکر همان لحظه به مغزش خطور کرد. اما مسلما این گونه نبود و مدتی می گذشت که این فکر او را به خود مشغول کرده بود... داستان "هواپیما با او طوری حرف می زد گویی شعر می خواند" نویسنده : هاروکی مواراکامی خوانش : پویا پزشکیان
آن روز بعد از ظهر زن از او پرسید. این عادت قدیمیه که با خودت این طوری حرف می زنی؟ او درحالی که نگاهش را از میز می گرفت سوال را از مرد جوان پرسید. انگار این فکر همان لحظه به مغزش خطور کرد. اما مسلما این گونه نبود و مدتی می گذشت که این فکر او را به خود مشغول کرده بود... داستان "هواپیما با او طوری حرف می زد گویی شعر می خواند" نویسنده : هاروکی مواراکامی خوانش : پویا پزشکیان
آن روز بعد از ظهر زن از او پرسید. این عادت قدیمیه که با خودت این طوری حرف می زنی؟ او درحالی که نگاهش را از میز می گرفت سوال را از مرد جوان پرسید. انگار این فکر همان لحظه به مغزش خطور کرد. اما مسلما این گونه نبود و مدتی می گذشت که این فکر او را به خود مشغول کرده بود... داستان "هواپیما با او طوری حرف می زد گویی شعر می خواند" نویسنده : هاروکی مواراکامی خوانش : پویا پزشکیان
آن روز بعد از ظهر زن از او پرسید. این عادت قدیمیه که با خودت این طوری حرف می زنی؟ او درحالی که نگاهش را از میز می گرفت سوال را از مرد جوان پرسید. انگار این فکر همان لحظه به مغزش خطور کرد. اما مسلما این گونه نبود و مدتی می گذشت که این فکر او را به خود مشغول کرده بود... داستان "هواپیما با او طوری حرف می زد گویی شعر می خواند" نویسنده : هاروکی مواراکامی خوانش : پویا پزشکیان
آن روز بعد از ظهر زن از او پرسید. این عادت قدیمیه که با خودت این طوری حرف می زنی؟ او درحالی که نگاهش را از میز می گرفت سوال را از مرد جوان پرسید. انگار این فکر همان لحظه به مغزش خطور کرد. اما مسلما این گونه نبود و مدتی می گذشت که این فکر او را به خود مشغول کرده بود... داستان "هواپیما با او طوری حرف می زد گویی شعر می خواند" نویسنده : هاروکی مواراکامی خوانش : پویا پزشکیان
آن روز بعد از ظهر زن از او پرسید. این عادت قدیمیه که با خودت این طوری حرف می زنی؟ او درحالی که نگاهش را از میز می گرفت سوال را از مرد جوان پرسید. انگار این فکر همان لحظه به مغزش خطور کرد. اما مسلما این گونه نبود و مدتی می گذشت که این فکر او را به خود مشغول کرده بود... داستان "هواپیما با او طوری حرف می زد گویی شعر می خواند" نویسنده : هاروکی مواراکامی خوانش : پویا پزشکیان
آن روز بعد از ظهر زن از او پرسید. این عادت قدیمیه که با خودت این طوری حرف می زنی؟ او درحالی که نگاهش را از میز می گرفت سوال را از مرد جوان پرسید. انگار این فکر همان لحظه به مغزش خطور کرد. اما مسلما این گونه نبود و مدتی می گذشت که این فکر او را به خود مشغول کرده بود... داستان "هواپیما با او طوری حرف می زد گویی شعر می خواند" نویسنده : هاروکی مواراکامی خوانش : پویا پزشکیان
آن روز بعد از ظهر زن از او پرسید. این عادت قدیمیه که با خودت این طوری حرف می زنی؟ او درحالی که نگاهش را از میز می گرفت سوال را از مرد جوان پرسید. انگار این فکر همان لحظه به مغزش خطور کرد. اما مسلما این گونه نبود و مدتی می گذشت که این فکر او را به خود مشغول کرده بود... داستان "هواپیما با او طوری حرف می زد گویی شعر می خواند" نویسنده : هاروکی مواراکامی خوانش : پویا پزشکیان
آن روز بعد از ظهر زن از او پرسید. این عادت قدیمیه که با خودت این طوری حرف می زنی؟ او درحالی که نگاهش را از میز می گرفت سوال را از مرد جوان پرسید. انگار این فکر همان لحظه به مغزش خطور کرد. اما مسلما این گونه نبود و مدتی می گذشت که این فکر او را به خود مشغول کرده بود... داستان "هواپیما با او طوری حرف می زد گویی شعر می خواند" نویسنده : هاروکی مواراکامی خوانش : پویا پزشکیان
آن روز بعد از ظهر زن از او پرسید. این عادت قدیمیه که با خودت این طوری حرف می زنی؟ او درحالی که نگاهش را از میز می گرفت سوال را از مرد جوان پرسید. انگار این فکر همان لحظه به مغزش خطور کرد. اما مسلما این گونه نبود و مدتی می گذشت که این فکر او را به خود مشغول کرده بود... داستان "هواپیما با او طوری حرف می زد گویی شعر می خواند" نویسنده : هاروکی مواراکامی خوانش : پویا پزشکیان
آن روز بعد از ظهر زن از او پرسید. این عادت قدیمیه که با خودت این طوری حرف می زنی؟ او درحالی که نگاهش را از میز می گرفت سوال را از مرد جوان پرسید. انگار این فکر همان لحظه به مغزش خطور کرد. اما مسلما این گونه نبود و مدتی می گذشت که این فکر او را به خود مشغول کرده بود... داستان "هواپیما با او طوری حرف می زد گویی شعر می خواند" نویسنده : هاروکی مواراکامی خوانش : پویا پزشکیان
آن روز بعد از ظهر زن از او پرسید. این عادت قدیمیه که با خودت این طوری حرف می زنی؟ او درحالی که نگاهش را از میز می گرفت سوال را از مرد جوان پرسید. انگار این فکر همان لحظه به مغزش خطور کرد. اما مسلما این گونه نبود و مدتی می گذشت که این فکر او را به خود مشغول کرده بود... داستان "هواپیما با او طوری حرف می زد گویی شعر می خواند" نویسنده : هاروکی مواراکامی خوانش : پویا پزشکیان
آن روز بعد از ظهر زن از او پرسید. این عادت قدیمیه که با خودت این طوری حرف می زنی؟ او درحالی که نگاهش را از میز می گرفت سوال را از مرد جوان پرسید. انگار این فکر همان لحظه به مغزش خطور کرد. اما مسلما این گونه نبود و مدتی می گذشت که این فکر او را به خود مشغول کرده بود... داستان "هواپیما با او طوری حرف می زد گویی شعر می خواند" نویسنده : هاروکی مواراکامی خوانش : پویا پزشکیان