پادکست های داستان شب 47




داستان شب show

Summary: یکی بود یکی نبود شلوارهای وصله دار غم و شادی با هم مسابقه داشتند. حیاط مدرسه غرق در خنده و گریه بود. شاگردی که از دالان مدرسه می گذشت ، لب و لوچه اش آویزان بود اما وقتی به حیاط می رسید موج شادی بچه ها محاصره اش می کرد و آن وقت او هم مثل بچه ها می خندید . ماجرا چه بود؟ آقای ناظم صدبار گفته بود کت و شلوار بپوشید اما کسی گوش نمی داد...