پادکست های داستان شب 44




داستان شب show

Summary: یکی بود یکی نبود پس از اتمام کار دومم خسته سوار اتومبیلم می شوم و قصد دارم به سمت منزل حرکت کنم.سوییچ را که گرداندم چشمم به آمپر بنزین افتاد. چراغش چند ساعت پیش روشن شده بود. آهی کشیدم و با خودم گفتم . پمپ بنزین اتوبان یادگار بنزین می زنم. عادت به استفاده از کولر ماشین ندارم و به جای آن همیشه شیشه ماشین را پایین می کشم...