شب شعر show

شب شعر

Summary: ایستگاه شب شعر دربرگیرنده اشعار شاعران دیروز و امروز.... گر اهل دلی وارد شو

Podcasts:

 stars-yer oulduzi | File Type: audio/mpeg | Duration: 30000
 واعظان کاین جلوه ... | File Type: audio/mpeg | Duration: 30000

هرمس منزل آقاي رنگ بهترين رنگ اون هم به نظر من رستم از ميان فيلمنامه دوازده اون چي يا همان فرم از است يعني همان همون سلام تعصب پيوستن ايران به دادم و از هم اكنون پانزده برومند توي اما به اون هم همراه جمع سيمان اروميه رو به رو

 شکلات | File Type: audio/mpeg | Duration: 30000
 باغ بی برگی | File Type: audio/mpeg | Duration: 30000

رقعي ليبرتي نيروي زيبا نيست داستان از ميوه هاي سرد يكي از روستاهاي اين خفته در تابوت استخوان ها مي گويد

 نمی دانم ... | File Type: audio/mpeg | Duration: 30000

نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد / نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت ...

  جمله زیبا | File Type: audio/mpeg | Duration: 30000

قبل از اینکه بخواهی در مورد من قضاوت کنی کفشهای مرا بپوش و در راه من قدم بگذار...از خیابانها و کوها و دشت هایی گذر که من کردم.... اشکهایی را بریز که من ریختم. دردها و خوشی های مرا تجربه کن. سالهایی را بگذران که من گذراندم روی سنگهایی بلغز که من لغزیدم... دوباره و دوباره بر پا خیز و مجددا در همان راه سخت قدم بگذار همانطور که من انجام دادم بعد ان زمان میتوانی در مورد من قضاوت کنی

 زندگی | File Type: audio/mpeg | Duration: 30000

مطلبی از شنونده ای ناشناس : اگر صخره و سنگ در مسیر رودخانه ی زندگی نباشد صدای آب قشنگ و زیبا نمی باشد.

 کوچه | File Type: audio/mpeg | Duration: 30000

بی تو مهتاب شبی، باز از آن کوچه گذشتم/ همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم/ شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم/ شدم آن عاشق دیوانه که بودم/ در نهانخانه ی جانم، گل یاد تو درخشید/ باغ صد خاطره خندید،/ عطر صد خاطره پیچید...

  زلزله زدگان آذربایجان را فراموش نکنیم | File Type: audio/mpeg | Duration: 30000

پیام نوشتاری از یکی شنوندگان : بنی آدم اعضای یک پیکرند که در آفرینش ز یک گوهرند چو عضوی به درد آورد روزگار دگر عضو ها را نماند قرار

 برای تو | File Type: audio/mpeg | Duration: 30000

دکلمه شعر برای تو .

 شعری زیبا از طرف درنا | File Type: audio/mpeg | Duration: 30000

متن زیبایی را از طرف درنا براتون می خونم : چه زیباست جاده های بی عبور...بی انتها... دویدن کوه ها و درختان... کودک که بودم میخواستم پا به پای بچگی هابه دنبال منظره ها بدوم، افسوس!!! هرلحظه درختان دور تر و من بزرگ تر میشدم...این دشت پهناور بی سبزی مرا به کام خود می کشد اگر آب نباشد جوانه ام از خاک بلند کند

 رها ۱۶۸ | File Type: audio/mpeg | Duration: 30000

شعری از رها 168 را براتون می خونم : من امروز سنت ها را شکستم ....بیا کنارمن ...ببین .. من ،آسمان را وارونه در دفتر دلمردگیهایم نوشته ام ..اری وارونه ...بگذار کمی او گردنش دردبگیرد..خسته شدم بس که سرم را به بالا گرفتم واو .. مرا ندید........!

 untitled | File Type: audio/mpeg | Duration: 30000

آهسته به اينجا قلب پرش آنان آهسته اي جانم اينقدر برايشان از بعضي از بيرون تو پنهان از بيرون آورده و پنهان و طولاني هزار دلار از اين معامله گران مانند تور ام يك كارآگاه و ايمان ايجاب مي كند در لحظه هشتمين المپياد در لحظه هاي آخر عمر ايران است

 پل | File Type: audio/mpeg | Duration: 30000

سال ها دو برادر با هم در مزرعه ای که از پدرشان به ارث رسیده بود، زندگی می کردند. یک روز به خاطر یک سوء تفاهم کوچک، با هم جرو بحث کردند. پس از چند هفته سکوت، اختلاف آنها زیاد شد و از هم جدا شدند. یک روز صبح در خانه برادر بزرگ تر به صدا درآمد. وقتی در را باز کرد، مرد نجـاری را دید. نجـار گفت:«من چند روزی است که دنبال کار می گردم، فکرکردم شاید شما کمی خرده کاری در خانه و مزرعه داشته باشید، آیا امکان دارد که کمکتان کنم؟» برادر بزرگ تر جواب داد: «بله، اتفاقاً من یک مقدار کار دارم. به آن نهر در وسط مزرعه نگاه کن، آن همسایه در حقیقت برادر کوچک تر من است. او هفته گذشته چند نفر را استخدام کرد تا وسط مزرعه را کندند و این نهر آب بین مزرعه ما افتاد. او حتماً این کار را بخاطر کینه ای که از من به دل دارد، انجام داده.» سپس به انبار مزرعه اشاره کرد و گفت:« در انبار مقداری الوار دارم، از تو می خواهم تا بین مزرعه من و برادرم حصار بکشی تا دیگر او را نبینم.» نجار پذیرفت و شروع کرد به اندازه گیری و اره کردن الوار. برادر بزرگ تر به نجار گفت:« من برای خرید به شهر می روم، اگر وسیله ای نیاز داری برایت بخرم.» نجار در حالی که به شدت مشغول کار بود، جواب داد:«نه، چیزی لازم ندارم.» هنگام غروب وقتی کشاورز به مزرعه برگشت، چشمانش از تعجب گرد شد. حصاری در کارنبود. نجار به جای حصار یک پل روی نهر ساخته بود. کشاورز با عصبانیت رو به نجار کرد و گفت:«مگر من به تو نگفته بودم برایم حصار بسازی؟» در همین لحظه برادر کوچک تر از راه رسید و با دیدن پل فکرکرد که برادرش دستور ساختن آن را داده، از روی پل عبور کرد و برادر بزرگترش را در آغوش گرفت و از او برای کندن نهر معذرت خواست. وقتی برادر بزرگ تر برگشت، نجار را دید که جعبه ابزارش را روی دوشش گذاشته و در حال رفتن است. کشاورز نزد او رفت و بعد از تشکر، از او خواست تا چند روزی مهمان او و برادرش باشد. نجار گفت:«دوست دارم بمانم ولی پل های زیادی هست که باید آنها را بسازم.» تا به حال واسه چند نفر پل ساختیم؟!!! بین خودمون و چند نفر از عزیزامون حصار کشیدیم؟!!!؟

 زندگی | File Type: audio/mpeg | Duration: 30000

زندگي ده درصد چيزي نيست كه شما مي سازيد و نود درصد نحوه برداشت شماست

Comments

Login or signup comment.